صفحه اصلی > جملات عاشقانه > بیتابی قلب بیچاره ام

بیتابی قلب بیچاره ام

?
داشتم با ماشین در کوچه مان میرفتم حسابی توی فکر هایم شناور بودم

که صدای گاز دادن موتوری از ان طرف کوچه آمد از شیشه ماشین نگاهی کردم
دختری هم سن و سال تو از ترک موتور پسری هم سن و سالهای من پیاده شد.
خم شدم و بیشتر نگاه کردم، انگار که خودمان را دیده باشم…
پسر مانتو دخترک را صاف و صوف میکرد و با نگاهش چشمهای او را میکاوید.
لبخندش، عینا لبخندهای تو بود که توی صورتم میپاشیدی.
دختر معطل میکرد، با شالش بازی میکرد، کفش هایش را مرتب میکرد،

یک طوری که انگار با بندی نامریی به پسرک وصل شده بود و نمیتوانست که جدا شود.
عینا وقت های خداحافظی خودمان که از تن من چسبی تولید میشد که قادر بود مرا تا ابد به تو بچسباند… چنان که از ازل…
آرام زمزمه کردم: ببوسش دیوونه…
انگار که پشت بلند گویی فریاد زده باشم. هم را بوسیدند و با دست پاچگی جدا شدند… چشم های پسر تا سره کوچه با دختر رفت.
لبخند میزدم اما… تاوان چشم چرانی تابستانه ام، بیتابی قلب بیچاره ام بود…

Tags: , , , , , , , , , , , , , , , , ,

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • Twitter
  • RSS

Comments are closed.